تقریبا هر وقت مسافرت شخصی برام پیش می آد و تنها بناس برم جایی سعی می کنم با اتوبوس برم و بیام ..اینجوری یه کم اجتماعی تر هم می شم...
حدودهای غروب بود...سوار شدم...جا نبود..اون ته ته ها نشستم... چند تایی دختر دانشجو اومدن و اون دور و بر شلوغ شد ... می خوام برم سر اصل مطلب.. جام یه جوری بود که حرفهای این خانومهای محترمه !!! بدون اینکه بخوام گوش وایستم و دقت کنم به سادگی و وضوح به گوشم می رسید ... امتحانهای دانشگاهها هنوز شروع نشده بود و فکر کنم ایام فرجه بود ... این بنده های خدا هم داشتن می رفتن شهرشون درس بخونن ان شاء الله....حرفی که می خوام بنویسم واقعا برام غیر قابل باور و سنگینه و اگه خودم نشنیده بودم و تو موضوع حرفهای اونها نبودم شاید نمی تونستم قبول کنم...بارها از اوضاع بد فرهنگی دانشگاهها شنیده بودم و رفت و آمدهام تو محیط دانشگاه ها هم یه جورهایی مهر تایید به اون شنیده ها می زد اما باور کنین اینجوری اش خیلی برام اذیت کننده بود... داشتن ازدانشگاه و کلاس و اساتید می گفتن و ادای بعضی از اساتید و در می آوردن و می خندیدن و شاد بودن شکر خدا ...البته نا گفته نمونه که روحیه اجتماعی بانوان خیلی بهتر از آقایون شده و اونقدر راحت می گفتن و بلند بلند قهقهه می زدن انگار مجلس کاملا زنونه است .. مردها هم دیگه عادت کردن به این جور حضور بانوان محترمه کشور اسلامیمون و خیلی ها هم از این جور حضور شاد و مفرح لذت می برن و اونو حق هر بانوی آزاد و ایرانی می دونن ..خب دیگه نمی شه کاریش هم کرد...فرهنگ جایگزین عفاف همینه دیگه ...بگذریم....داشتن ذکر خیر و شر اساتید شونو می کردن که بحث به سختی امتحانها کشیده شد ... ماشاء الله فکر کنم خیلی از وقت مفید این همشیره ها صرف درس خوندنشون می شه چون از شکل و ظاهر ساده و بی آلایش و موقرشون اینجوری پیداس...!!!! اونقدر از سختی امتحانهاشون گفتن که بالاخره یکی شون نتونست نگرانی همشیره هاشو تحمل کنه و با شجاعت و ایثار شروع کرد به حرف زدن : بچه ها من سئوالهای امتحان ...رو دارم ... همه متعجب شده بودن
...شوخی نکن ...نه بخدا دارم ...یعنی چی ؟ خب یه جوری بدستم رسیده دیگه ... خالی بندی نکن .... بابا آقای ....استاد ..... دیروز سئوالها رو بهم داده.... تازه از استاد فلانی هم سئوالهای فلان درس رو گرفتم .... و همینجور سه چهار تا از دسته گلهاشو گفت و گفت و از محبوبیت اش پیش اساتید محترم دانشگاه نکته های جالبی ذکر کرد....خب الان نه ولی فردا یه چند تا از سئوالها رو بهتون می دم ..نمی خواد خرخونی کنین ...فقط قدر منو بدونین گله پوکها ....من به خاطر شماها زحمت می کشم و ....
مثل برق گرفته ها شده بودم ،دیگه خیلی نمی شنیدم چی می گن ...بحث خصوصی شد ... نه بابا !!! فلانی هم ؟؟؟ .....تو رو خدا اون شماره موبایلتو بهم بده ....فردا بهت زنگ می زنم ....
و اون دخترخانوم داشت قد می کشید تا ستاره های آسمون ... و هی می گفت : خب ما اینیم دیگه ....دوستای مثل خودشم حسودیشو می کردن و شاید زیر لب می گفتن خب مگه چی می شه ... ماهم می تونیم مثل تو باشیم ...ترم بعد
من از همه دوستای دانشجوم معذرت می خوام این مطلب رو نوشتم...باور کنین یکی دو ماه بود می خواستم بنویسم ولی دو دل بودم ...اما خب بالاخره ترکید بغضم ...من هم مثل شما هنوز تو فکرم اون بی معرفتهای استاد نما و مردهای نامرد چطور سئوالهای امتحانی رو داده بودن به دختره و به چه بهایی ؟؟.... شماهم مثل من غصه بخورین برای خون شهدا و ......
.... اجازه استاد.... می شه یه لحظه خصوصی مزاحمتون بشم ...
ان ربک لبالمرصاد: خدا در کمینگاه است.... استاد